خشکسالی در سیستان دیگر رویدادی طبیعی نیست، بلکه بحرانی مزمن و ساختاری است. کاهش بارندگی، خشکیدن تالاب هامون، افت بیسابقه سفرههای زیرزمینی و طوفانهای مکرر گردوغبار، معیشت هزاران خانوار را نابود کرده است. کشاورزی که روزی رکن حیات منطقه بود، اکنون به خاکی بیرمق تبدیل شده که نه دانهای در آن میروید و نه امیدی. دامها میمیرند، زمینها ترک میخورند و مردمی که ریشه در این خاک دارند، یکییکی دل از زادگاه میکنند و به اجبار راه مهاجرت را در پیش میگیرند.
در روستاهای اطراف زابل و زهک، خانههای خالی از سکنه به چشم میخورند؛ پنجرههایی که روزی روشنایی زندگی از آنها میتابید، حالا پوشیده از غبارند. مردم، نه به دلخواه، بلکه به اجبار میروند. رفتنشان، مهاجرتی اقتصادی نیست؛ کوچِ اکسیژنی است. وقتی نفس کشیدن بهسختی ممکن باشد، ماندن چه معنایی دارد؟
اما درد سیستان فقط در بیآبی نیست. بحران مدیریت و نبود برنامهی پایدار، این زخم کهنه را عمیقتر کرده است. سالهاست طرحهای موقتی و مقطعی به نام احیای هامون یا کنترل ریزگردها آغاز میشوند و بیآنکه به نتیجهای برسند، در بایگانی تصمیمات فراموش میشوند. سیستان نه قربانی طبیعت، که قربانی فراموشی است.
در چنین شرایطی، نبود نگاه راهبردی به توسعه منطقه، باعث شده سرمایهی انسانی ـ یعنی همان مردمی که میتوانستند دوباره زندگی را در این خاک جاری کنند ـ از بین برود. هر مهاجرت، زخمی بر پیکره جمعیت و فرهنگ بومی سیستان است. زبان، آداب، موسیقی و حافظهی تاریخی مردم، با هر کوچ، تکهتکه از این سرزمین جدا میشود.
سیستان امروز بیش از آب، به اراده نیاز دارد. به طرحی جامع که فراتر از شعار، بر پایهی دانش و مشارکت مردم، حیات را به منطقه بازگرداند. احیای تالاب هامون نه فقط زیستمحیطی، بلکه حیاتی ملی است. چراکه با خاموش شدن سیستان، بخشی از هویت ایران نیز در غبار فرو میرود.
سیستان در انتظار تصمیمی استوار و دستانی که خاک را زندگی ببخشند. هنوز هم میتوان امید را از زیر این غبار بیرون کشید، اگر ارادهای برای دیدن و شنیدن صدای مردمان بادخیز شرق ایران وجود داشته باشد.
نویسنده: فائزه حسینی